بازی اندروید: چند ماهی می شود که سر و کله شان در تهران پیدا شده و ممکنست شما نیز آنان را در خیابان دیده باشید. کوله پشتی دارند و کنار خیابان می ایستند، دستشان را برای خودرو های عبوری بلند می کنند و اگر جلوی پایشان ترمز کنید، سرشان را از پنجره ماشین داخل می آورند و می گویند که «کار من فرهنگیه و کتاب می فروشم؛ کتاب خون هستید؟».
خودشان را کارمند یک شرکت معرفی می کنند و اگر جوابتان به سوالشان «بله» باشد، درِ خودرویتان را باز می کنند و کوله پشتی شان را روی صندلی جلو می گذارند و شروع می کنند به معرفی کتاب هایشان. عنوان هر کتاب را می گویند و چند سطری هم درباره آن توضیح می دهند و سپس به شما نگاه می کنند؛ اگر نظرتان جلب نشد سراغ کتاب بعدی می روند. جنسشان هم جور است؛ از کتاب های روانشناسی و راهکارهای موفقیت در کسب وکار و رابطه گرفته تا رمان های عاشقانه و کتاب هایی با موضوعات سیاسی، تاریخی، زندگی نامه و حتی آموزش زبان و کتاب کودک؛ از هر کدام یک عنوان در کوله پشتی شان دارند.
خودش را «مریم» معرفی می کند اما می گوید بخاطر اینکه ممکنست از جانب شرکت برایش مشکلاتی ایجاد شود، نام واقعی اش را نگفته است. مریم یکی از دخترانی است که «کارش فرهنگی است و کتاب می فروشد»؛ او عنوان دقیق شغلش را فروش کتاب به روش «عابرزنی» عنوان و مشتریانش را عابران پیاده و رانندگان خودرو های عبوری معرفی می کند و تاکید دارد که این کار با آنچه در جامعه به «اتو زنی» مشهور است بسیار تفاوت دارد: «توی اتو زدن، باید سوار ماشین بشی و هر جا که راننده میره، باهاش بری و کتاب هم بفروشی اما توی عبوری زدن یا همون عابرزنی که کار ماست، فقط کتاب می فروشیم؛ از اول هم چارچوب کارو مشخص می نماییم.»
مریم که قبلاً هم برای همین شرکت کار می کرده، درباره چرایی روی آوردن به این روش فروش می گوید: «ما قبلا توی «مسیر» بودیم؛ یعنی در حقیقت شرکت واسه ما بعنوان ویزیتور مسیری رو تعیین می کرد و ما برای معرفی و فروش کتاب به مغازه ها و اصناف مختلف توی اون مسیر می رفتیم اما به علت تعدد ویزیتورای کتاب، توی فروش موفق نبودیم و آمار فروشمون خیلی ضعیف بود؛ به همین خاطر شرکت تغییر رویه داد. ما به خودمون گفتیم که خودرو های عبوری واسه ما همونایی ان که قبلاً به محل کارشون می رفتیم. تنها فرقش اینه که توی مسیر، ما واسه معرفی و فروش کتاب بهشون مراجعه می کردیم، ولی حالا اونا با ترمززدن، به ما مراجعه می کنن!»
او در جواب این سوال که «مگر شما تابلوی کتابفروشی در دست دارید که کسی که قصد خرید کتاب دارد، جلوی شما بایستد؟»، می گوید که «نه، اما همون اول تکلیف رو مشخص می نماییم. به راننده ها میگیم ما کار فرهنگی انجام میدیم و کتاب می فروشیم. اگه بخواید کتابامونو بهتون معرفی می نماییم. اینجا دیگه به راننده ها بستگی داره که بخوان به توضیحات ما و خریدن کتاب فکر کنن یا اینکه واسه چیزای دیگه ای نگه داشتن و وقتی میفهمن ما کتاب فروشیم، به مسیرشون ادامه میدن. خیلی پیش میاد که به محض اینکه به راننده ها گفتیم کتاب فروشیم، پاشونو گذاشتن روی گاز و رفتن».
مریم کنار خیابان را جای مناسبی برای خرید و فروش کتاب نمی داند اما در عین حال معتقد می باشد که «وقتی با این شیوه، فروش خوبی داریم، شاید این فرهنگ جامعس که گرفتار تغییر شده.»
او در جواب اینکه «آیا هدف شما، فروش کتاب با جلب توجه و اغواکردن رانندگان مرد است؟» می گوید: «مشتری زن هم کم نداریم. اتفاقاً چند روز پیش یه خانمی از من «ملت عشق» خرید اما به هر حال مردا بیشتر نگه میدارن. این یه واقعیته.»
«شرکت از شما درخواستی درباره نوع پوشش و مواجهه با مشتریان دارد؟» مریم به این پرسش اینطور جواب می دهد: «اولین موضوعی که توی اینجور کارا مهمه، ارتباط موثره. ارتباط موثر یعنی اینکه با لبخند با مشتری صحبت نماییم و بد حرف نزنیم. شرکت از ما خواسته با مشتریا ارتباط موثر داشته باشیم! درباره ظاهر و نوع آرایش هم تنها چیزی که شرکت به ما گفته اینه که «آراسته» باشیم. حتی بعضی وقتا بخاطر وضعیت و پوششمون تذکر هم میدن.»
او می گوید که «همه فروشنده های شرکت ما خانمن» و درباره چرایی عدم حضور فروشنده مرد در شرکتشان می گوید: «خیلیا به من میگن که چرا همه ی فروشنده هاتون خانمن یا اینکه می پرسن احساس نمی کنید شرکت بخاطر زن بودنتون داره از شما سوءاستفاده میکنه؟ من میگم که جواب این سوال رو باید توی فرهنگ جامعه پیدا کنید. درباره سوءاستفاده هم میگم نه! اگه من منشی یه شرکت هم باشم، بازم ممکنه یه همچین سوالی پیش بیاد ولی واقعا شرکتا سوءاستفاده میکنن. اساسا نه، چون شرکت ما به ازای کار متعارفی که قبول کردیم انجام بدیم، به ما حقوق میده. شرکتی که براش کار می کنم به ازای فروش روزی ۱۰ جلد کتاب توی ۳۰ روز کاری، سه و سیصد بهم میده. در مقایسه با کارایی که واسه من بعنوان یه دختر ۱۹ ساله هست، به نظرم این کار با این درآمد خیلی هم خوبه. قبول دارم که دید جامعه به شغل ما منفیه ولی خب تلاش می نماییم این نگاه رو تغییر بدیم.»
مریم حضور در خیابان در ایام سرد، برفی و بارانی، نفروختن ۱۰ جلد کتاب موظفی در بعضی روزها و مواجهه با «آدم های بد» را از سختی های شغلش عنوان می کند: «آدم بد خیلی به پست ما می خوره اما در عوض آدم حسابی هم زیاد میبینیم. ما بسته به تیپ و قیافه و ماشین مشتری بهش پیشنهاد کتاب میدیم و براش وقت میذاریم. اگه کسی هم بخواد اذیت کنه فوری از نگاه و رفتارش متوجه میشیم. این آدما معمولاً تلاش می کنن موضوع رو عوض کنن یا اینکه اصلاً به توضیحات فروشنده گوش نمیدن. ذهنشون جای دیگه ایه. آخرشم میگن «کتاب نمی خواستم؛ می خواستم با خودت آشنا بشم»؛ ما هم وقتی به این آدمای مریض برمی خوریم، فوری از ماشینش درمیایم.»
این فروشندگان کتاب معمولاً سه یا چهار نفره در یک خیابان حاضر می شوند و با فاصله از هم می ایستند. پس از آن که به یکی از خودرو های عبوری کتابی را فروختند، نزد خودرویی می روند که جایی در همان حوالی پارک کرده است و علاوه بر نگهداری کتب فروشندگان، به صورتی مسئولیت تامین امنیت آنان را هم بر عهده دارند. فروشندگان مجدداً کوله پشتی خودرا پر از کتاب می کنند و به کنار خیابان بازمی گردند. مریم می گوید گاهی پیش می آید که مشتری مان از یک عنوان کتاب بیشتر از یک جلد می خواهد؛ در اینگونه موارد اگر تشخیص دهیم که او آدم ناحسابی نیست، به او اعتماد می نماییم و تا محل پارک ماشین راننده با او می رویم؛ با این وجود گاهی اوقات هم پیش آمده که بعضی راننده ها قصد سوءاستفاده داشته اند: «واسه خاطرجمعی خودمون، وقتی توی خیابون مشغول کاریم، جی پی اس موبایلمونو روشن میذاریم و توی واتساپ واسه مراقبمون لوکیشین لایو می فرستیم. از قبل محدوده ای رو تعیین می نماییم و با هم قرار میذاریم که اگه از محدوده خارج شدیم، فوری هر کاری لازمه انجام بشه.»
او ادامه می دهد: «خداروشکر تا امروز که اتفاق خاصی واسه من نیفتاده اما چند بار برخی از بچه ها رو مزاحمشون شدن. اونایی که به خودشون اجازه میدن به من و همکارام تعرض کنن، بی ارزش بودن خودشونو نشون میدن. البته همونطور که توی همه کارا آدم خوب و بد پیدا میشه، بعضیا هم هستن که با سوءاستفاده از این شغل، کارای دیگه ای میکنن. یکی از بچه ها تعریف می کرد که پس از معرفی کتاب به یه راننده و گرفتن پولش، راننده پرسیده واسه خودم چه کاری میتونی انجام بدی؟ وقتی همکارم اعتراض کرده، یارو گفته فروشنده های فلان شرکت این کارو میکنن. میگم که، همه جا همه جور آدمی پیدا میشه. دکتر مهندس خراب نداریم؟ آرایشگر ناجور نداریم؟ توی کار ما هم هست دیگه».
مریم از قصدش برای دانشگاه رفتن هم صحبت می کند: «دیپلم انسانی دارم. امسال کنکور هنر دادم و اتفاقاً رشته گرافیک که خیلی دوسش دارم قبول شدم اما چون دلم نمی خواد از خونواده م پول بگیرم و هزینه اضافی براشون درست کنم، تصمیم گرفتم امسالو کار کنم و پول جمع کنم تا سال دیگه بتونم سراسری قبول بشم یا لااقل بتونم پول شهریه مو خودم بدم. هر کسی توی این کار با یه هدفی داره پول درمیاره. یکی میخواد جهیزیه بگیره، یکی اجاره خونه داره، یکی کمک خرج خونوادشه، اما جدیداً خیلی به ما گیر میدن. جدیداً پلیس به ما میگه خانوم اینجا واینستا اهالی محل شکایت کردن. از این اتفاقا قبلنا نمی افتاد. ما که کار بدی نمی نماییم. فقط داریم کتاب می فروشیم!»
او در آخر با نگرانی می گوید: «حالا امیدوارم این گزارش شما ما رو از نون خوردن نندازه.»
منبع: games-android.ir
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب